به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانههای عمومی استان فارس، نشست ادبی قند پارسی با حضور جمعی از اهالی فرهنگ و ادب و هنر فارس در کتابخانه عمومی شهید آیتالله دستغیب شیراز برگزار شد. این محفل ادبی با هدف ایجاد فضایی برای تبادلنظر و هماندیشی میان شاعران و مخاطبان شعر و معرفی جشنواره کتابخوانی رضوی، میزبان آثار و خوانشهای ادبی متنوعی بود.
غلامرضا کافی، دبیر اجرایی محفل ادبی قند پارسی و شاعر آیینی و دفاع مقدس در این نشست، عموم شاعران و هنرمندان فارس را به حضور گسترده در سیزدهمین جشنواره ملی ادبی، فرهنگی و هنری رضوی فراخواند. کافی با بیان اهمیت و اعتبار این جشنواره در سطوح ملی و بینالمللی، خواستار توجه بیشتر شاعران و اهالی فرهنگ و ادب شیراز و فارس به این رویداد مهم فرهنگی در عرصه ملی شد. همچنین این شاعر و منتقد ادبی با اشاره به سالروز شهادت شهید محراب، آیتالله سید عبدالحسین دستغیب، یاد و خاطره این عالم ربانی را گرامی داشت.
غلامرضا کافی:
خوشا آشفتگی هایی که در سامان نمی گُنجد
خوشا درماندگی هایی که در درمان نمی گُنجد
بیان شوق می دانم که آتش می زند بر دل
شرار عشق می دانم که خود در جان نمی گنجد
عجب عطر خوشی می آید از باغاتِ لاهوتی
که از آن لَخلَخه، لَختی در این کیهان نمی گنجد
شمیم نامِ بانویی بهشتی در غزل دارم
که وصفش جز که با ایجاز، در قرآن نمی گنجد
ز روی ناگزیری خواندمش بانویِ بی مانند
شکوهش گرچه می دانم در این عنوان نمی گنجد!
چنان ما عاشقیم از جان وجود نازنینش را
که این سودایِ سِحرانگیز در بُرهان نمی گنجد
زِبَرکیش ِ محبّت، گوهر ِ نادرفروغی هست،
که در اَنبان-چُروکِ حکمتِ یونان نمی گنجد
به ما و من شبیهَ ش می کند خود بینیِ مُنکِر
ولی ناموسِ ذات حق، در این بُهتان نمی گنجد
کسانی مِنبرِ آلِ کسا را سهم خود خواندند
ولیکن در عبای وحی، این و آن نمی گنجد
بَلی، اِمکان ندارد جست و جوی ساحَتش در خاک
وجودِ آسمان طبعی که در اِمکان نمی گنجد
اگر میل اَنارش بود، یعنی که جگر خون است
که شرح غُصه اش در حجم «اَلمیزان» نمی گنجد
زبانزد حکمتِ « اَلجار،ثُمَّ الدّار » روشن کرد
که زُهمِ نَفس در گُلخانه ی ایمان نمی گنجد
دلم را وقف زهرا کردم و جمع عزیزانش
که بیش از چارده گُلدان، در این ایوان نمی گنجد
زلیخا بنی ایمان:
غسل می کنم در اشک و پا به صحن می گذارم
تمام سلول هایم رضا رضا می گوید
لازم نیست به ضریح مشرف شوم
یا به رواق ها برسم
هر قالی که در صحن فرش است
شبستان مسجدی است
سارا رمضانی:
بازگرد ای زندگی، مردن مرا دق می دهد
چرخه ی خوابیدن و خوردن مرا دق می دهد
ای سر سنگین من برخیز و بگریز از تنم
با سری سربار، آخر، تن مرا دق می دهد
بوی دود و بوی رخوت می دهد پیراهنم
زندگی بی عطر آویشن مرا دق می دهد
شاعری پژمرده ام در انحصار دردها
دور ماندن از گل و گلشن مرا دق می دهد
آینه زنگار یک زن را نشانم داده است
آخر این چشمان بی روزن مرا دق می دهد
خود فراموشی گرفتم رفته از یادم خدا
آه این نام غریب «من» ، مرا دق می دهد
قاسم یزدانی:
*به میدان شدی تا حرم زیر چترِ
نگاه قساوت، دَمی هم نباشد
برای یتیمان سوری، پناهی
شدی تا لب دِشنه، مَحرم نباشد
*زدی دل به دریا، سفر کردی از شهر
ندیدی به خود بیتفاوت بمانی
شنیدی حرم رو به مرز سقوط است
ندارد به چنگال داعش امانی
*شنیدی که دشمن در آن سوی مرز است
زمین و زمان را به آتش کشیده
شنیدی که غیرت به عالَم نباشد
و مردانگی در کفن آرمیده
*دلیرانه پا را به میدان نهادی
گرفتی به کف، تار و پود تَنَت را
حرم را به آغوش خود بَرکشیدی
که مأیوس سازی فقط دشمنت را
*نمیشد که تو بیتفاوت بمانی
در اینجا نشانهای ذبحی عظیم است
همه باد مُهلک، همه زخم طوفان
تن شاخه محتاجِ دستِ نسیم است
*چرا پیش چشم پدر، کودکی را
به سلّابه های جنون میکشانند
به نام خدا، دِشنه را بر گلوی
غزالان آیینهگون مینشانند
*به دستار ایمان، به شمشیر غیرت
تو رفتی که "هَل مِن مُبارز" بخوانی
شَوی پاسبان حرم،زینبیه
که وهّابیت را از آنجا برانی
*چه غم داری از اینکه در جاده ی وصل
خطرهای عاشق شدن، بیشمار است
اگر سَر دهی تن به ذلّت نیاری
شهادت در این راه، یک افتخار است
کبری قالینینژاد:
گاهگاهی که دلم میل تماشا میکرد
چشمهایم به تمنای تو بلواا میکرد
تا که آهوی دلم را به ضریحت دادم
همه ی واهمه را غرق تسلا میکرد
کنج ایوان طلا عقده ی دل جاری بود
به سر کوی تو سوگند گره وا میکرد
کاسه ی تلخ گدایی به سر دستم بود
گوشه ی لطف تو هر قطره چو دریا میکرد
چشمها پیش نگاهت همه بارانی بود
هر کسی خواستهای از تو تمنا میکرد
ریسه بستم به سر پنجره فولادت اشک
دل مجنون مرا عشق تو لیلا میکرد
نورالسادات صادقی:
خوشا به حالِ شما ای کبوتران حَرم
چه خوب مامنتان گشته بارگاه کرم
چه عاشقانه در این صحن نور می چرخید
که شرح غربت او می دهد دو چشم تَرم
کنون که گرد حریم حبیب می گردید
سلام من برسانید؛ شکسته بال و پَرم
غروب هست و زمان رضا رضا(ع) گفتن
دلم ز جا ببرد گریه های دور و بَرم
حسود نیستم و غبطه می خورم به شما
دعا کنید دستِ محبت رضا(ع) کشد به سَرم
به موج موج غزل از کرامتش گویم
که از الست به دریای عشق ِغوطه ورم
محمد محمدیرابع:
از آن زمان که به صدامها ضمان دادید
به مرگ، تیر و به دست ستم کمان دادید
کبود شد یمن از تازیانههای شما
به دشت روشن او رنگ ارغوان دادید
به غیر بمب چه بر تارک زمین زدهاید؟
به غیر برج چه چیزی به آسمان دادید؟
چه برجها که ملاتش ملال انسانهاست
چه رنجها که به انسان خاوران دادید
بهار وعدهتان بود! پس تبر ز چه روی؟
به دستهای گرهخوردهی خزان دادید؟
به نام توسعه، (خوردید و) توسنی کردید
به کام توله سگ انگلیس، نان دادید
کجا برای شغالان، دمی تکان دادهست؟
سگی حقیر، چنان که شما تکان دادید
گشودهاید شبانه دری به شبروها
به گرگ در بغل برهها امان دادید
کدامتان نگشوده دری به روبه پیر؟
کدامتان به فدای وطن، جوان دادید؟
به رغم خیل شهیدان ما، یکی دو مثال
بیاورید اگر عاشقانه جان دادید!
شما تجارتتان نفت و خون و دخترکان،
شما که غیرت و ناموس، رایگان دادید
آهای فاحشهها! (بیگمان) خطرناک است
علاقهای که به ″تنبان″ ما نشان دادید!
مژگان دستوری:
وا می کنی سجاده نیلوفری را
بالا می آری دستهای مادری را
الله اکبر در نمازت می توان دید
صد نه هزاران جلوه از پیغمبری را
ذکر قنوتت درس ایثار است وقتی
بر خود مقدم می نمایی دیگری را
ای در رکوعت هیبت صد کوه جاری
با سجده ات بردی دل حور و پری را
اوج نمازت اشهد انّ علیاً
تعلیم دادی عشق مولا حیدری را
بانو نمازت روح ایمان است زیرا
تا پای جان کردی حمایت رهبری را
این شعر را نذر شما کردم که بخشند
بر من گناه سجده های سرسری را
بهروز عبداللهی صدرآبادی:
دعوت نمودی آمدم، قربان نامت یا رضا
در صحن ایوان طلا،دادم سلامت یا رضا
ازصحن گوهرشاداگر باگریه وارد میشوم
باید بگویم عاشقم، دارم شهامت یا رضا
از راه دوری آمدم،تنها و تشنه،خسته ام
تا آب سقاخانه ات،نوشم زجامت یا رضا
با خادمان با صفا، عرض ارادت می کنم
مثل کبـوتر در حرم،سمت مقامت یا رضا
من زائری دلخسته ام، عهد دوباره بسته ام
بالطف و با مهر شما،عشق امامت یا رضا
وقتی زیارتنامه را، سوی ضریحت می برم
لطف وکرامت میکنی،با هر مرامت یا رضا
دور ضریحت جمعیت ، از زائران با صفا
من گوشه ای تنهافقط دارم علامت یا رضا
بیمارعشقت بوده ام،وقتی شفایم میدهی
با ذکر تو آسوده ام، از انسجامت یا رضا
بعدازدعای نیمه شب،حاجت روایم میکنی
بااشک حسرت یاکه با اشک ندامت یا رضا
باید ببینم گنبدو گلدسته ات در روزو شب
نزدیـک هرصحن و سرا دارم اقامت یا رضا
هم شاعرم،هم زائرم، هرجا بگویی حاضرم
با زائـرانت می شود، دنیا به کامت یا رضا
بااشک غم شعرم اگرباغصه میخوانم ولی
برشیعه حجت میشود روزی پیامت یا رضا
با شورو شوقی آمدم تا مشهدم امضا کنی
شایـد برات کربـلا، با ذکر نامت یا رضا
ای شافع روز جزا، محتـاج الطافت شوم
وقتی شفاعت می کنی، روز قیامت یا رضا
ارسال نظر